همون همیشگی لطفا....!
1سالی میشه اینجامیام
همش تو خودمم ؛ هنوز نتونستم فراموشت کنم !
انگار قهوه ی تلخم فایده ای نداره ....
همون همیشگی لطفا ....!
1سالی میشه اینجا میام
همش تو خودمم ؛ هنوز نتونستم فراموشت کنم !
انگار قهوه ی تلخم فایده ای نداره...
.........
وقتی ازکافه اومدم بیرون تصمیم گرفتم تا خونه قدم بزنم ...
هوای قشنگی بود ! بارون داشت نم نم میبارید...
بازم هوا دونفره بود ولی "تو" نبودی !
من بودم و بارون....
تو فکرت بودم که توجهم به یک پسرکوچولو کنار خیابون جلب شد... تو دستش 3تابسته بود .. دوتا بسته ی سفید و یه دونه صورتی !
ازش پرسیدم :
عزیزم این بسته صورتیه چیه؟! گفت:
همشون سیگاره ! ولی این صورتیه یکم با بقییه فرق داره !!!
از رنگش خوشم اومد و ازش خریدم .
..........
رسیدم خونه !
"حالا دیگه نه دوش آب سرد توروازیادم میبره و نه خط خطی های دفترم ونه قهوه ی تلخ "
آخه تو بامن چیکارکردی؟؟؟؟!
یک دفعه یاد سیگاری که خریده بودم افتادم ! یکیشوبرداشتمو روشنش کردم !!!
پک اول ....
سرفم گرفته بود ولی تحملش از دوری تو راحت تر بود...!
پک دوم.....
حالادیگه سرم داره گیج میره ! تصویرتم داره تو ذهنم کم رنگ تر میشه !
یه پک عمیق تر زدم .....
یکم بدنم سبک شده ... انگار راحت تر از قبلم !!!
پک چهارم....
دیگه چیزی یادم نمیا ! اصلا واسه چی دارم سیگار میکشم ؟؟؟!!!
....
......
از خواب پاشدم ... یادم افتاد چی شده بود ! هه... جالبه... بخاطر "تو" سیگاری شدم....
....
................
هوای قشنگیه ! بارون داره نم نم میباره .....
منم تو خیابون قدم میزنم ، نمیدونم چرا احساس میکنم کنارمی....
دنبال سیگارم می گردم ! می خوام بازم فراموشت کنم ... ولی انگار جاش گذاشتم ! چندتاخیابونو رد کردم ... دلم داشت تاپ تا می کرد ! دلشوره ی عجیبی داشتم ... یه لحظه برگشتم !
وای خدا....... باورم نمیشه !!!! بازم "تو"... الان که تو زندگیم کم رنگ شدی آخه چرا باید دوباره ببینمت؟؟؟!
اشک تو چشمام جمع شده بود ... بزور جلومو میدیدم ! سریع از اونجا دور شدم !
برگشتم خونه ....
وای خدا چه روزی بود...!
اصلانمی فهمیدم دارم چیکار می کنم !
یه پیک مشروب می خوردمو یه پک سیگار میکشیدم !.....
......
این شد کار هرروز من ....
حالا دیگه شدم یه آدم الکلی !
یکی که دیگه وجودش واسه هیچکس اهمییت نداره....
بازم تو خیابونم !
هوای قشنگیه ! بارون داره نم نم میباره.....
اما من دیگه قدم نمیزنم !
نشستم کنارخیابون و یه بسته سیگار توی دستم ....
خیلی وقته به خودم نرسیدم ! همه ی مردم مثل یه گدا نگام می کنن !!
جلوی پام پراز پول خرده !
ولی هنوز کسی نمیدونه من گدای عشق توام....
...........
یه پسر جوون قدم زنون اومد سمتم...انگار میدونست چمه !
نشست کنارم... پرسید :
چی شد که این بلا سرت اومد؟؟؟
گفتم:
سه سال پیش مثل امروز هوای قشنگی بود ! بارون نم نم می بارید....
بازم هوا دونفره بود ....
ولی "اون" نبود!
من بودم و "سیگار صورتـــــی"